سال اول زندگیم بسیار ساده آغاز شد . با وجود اینکه من سال 89 ازدواج کردم و جوان هستم و هم سن و سال های من ملیون ها تومن هزینه می کردند اما به قول پدرم من با 5 ملیون رفتم خونه بخت . شاید براتون جالب باشه پدرم آخرین باری که شهرستان پیشش بودم داشت درباره جهاز و ... شوخی می کرد که یکهو خواهرم وسط پرید و گفت : آره به قول بابا که میگه من زهره رو با پنج ملیون عروسش کردم . البته پدرم تمام خرج ها از جهاز و مهمونی و خرج های حاشیه ای و عقد و ... رو میگه ( به اصطلاح تهشو در آورده ) همین حین پدرم چشم و ابرویی بالا انداخت و به خواهرم اشاره کرد زشته نگو این حرف رو .
من واقعا ناراحت که نشدم خوشحال هم شدم که پدرم احساس فشار نکرده . هر چند اون خیلی زحمت کشیده که همین رو هم تهیه کرده و من کم نمی بینم ، اما در مقایسه با دخترهای اون موقع واقعا چیزی ازش نخواستم و خیلی مراعاتشو کردم . نه اینکه پول نداشته باشه . کلا اعتقادم سادگی بود .
من هنوز بعد از چهار سال نه تخت دارم نه کمد نه هیچ وسیله چوبی دیگه و هرگز سر پدر و مادرم قر نزدم چرا نخریدید ؟ شوهرم هم یه ال سی دی کوچیک کامپیوتر برای تلویزیون خرید و من هرگز به روی خانوادش نیاوردم که چرا حتی میز تلویزیون ندادید ؟
یادمه سال اول تلویزیونمون رو به رسم سال های دانشجویی که در پست قبل نوشتم روی یه جعبه مقوایی گذاشته بودم و حتی مهمون هم می اومد خجالت نمی کشیدم . روی جعبه رو یک رومیزی کوچیک انداخته بودم خیلی مرتب و هیچکس به من ایرادی هم نگرفت که چرا این شکلی ؟ فقط یادمه خاله بزرگم واقعا از این سبک زندگیم تعجب کرده بود و منو کلی تحسین کرد که به این موضوعات اهمیت نمی دم .
بعد از یک سال از شهرستان به تهران اومدیم و باز هم با وجود وسعمون هیچ وسیله اضافی نخریدم تا زمانیکه به جایی نقل مکان کردیم که کمد دیواری نداشت و مجبور شدم لباس هامو ولو کنم روی زمین . این موقع به فکر خریدن کمد افتادم . در این زمان ما دیگه مثل قبل ، وضع مالی خوبی نداشتیم و شوهرم سرباز بود . به همین خاطر یک کمد برزنتی خریدیم که حدود 60 هزار تومن بود و هنوز هم بعد دو سال کمد لباس ما همون هست .
اتفاقا چند وقت پیش پدربزرگ شوهرم خونه ما مهمون بود و رفت لباسشو تو اتاق عوض کنه (شلوار راحتی) وقتی کمد ما رو دید تعجب کرد گفت : باباجون این چیه ؟! گفتم : کمد برزنتی و براش توضیح دادم که چیه بهم گفت : چند هست حالا باباجون ؟ منم قیمتشو گفتم و باباجون گفت : خیلی خوبه بابا چه چیز خوبیه پس جوونا میگن نمیشه ازدواج کرد بیخود میگن با هزینه کم هم میشه و کلی خوشش اومد
توضیح بدم که باباجون از اون بزرگترهای مورد علاقه منه . همیشه با شوخی و خنده و داستان و تمثیل نصیحت می کنه . خدا عمر باعزت بهش بده . من خیلی دوستش دارم خیلی . حرفهاش واقعا شنیدنیه و با پرحرفی خستت نمی کنه .
این از داستان کمد ما . البته اولین سالگرد ازدواجمون مامان و بابای من برامون یه میز تلویزیون چوبی ویترین دار گرفتن که تو ویترینش کتابامو جا دادم .
من از کارهای هنری هم خیلی خوشم میاد و چیزای زیادی برای خونمون درست کردم . با وجود اینکه رشتم و علائقم فنی بوده اما هیچ وقت از کار هنری فاصله نداشتم . اما با وجود این حتی چرخ خیاطی هم برای جهاز نداشتم و چون مادرم خیاط بود ما دو چرخ خیاطی داشتیم . یکی از این قدیمی ها که همه میشناسن قیافشو و یکی هم چرخ سینگر جدید بود که مال دهه 70 بود .
با وجود این چون خیاطی بلد نبودم مادرم چرخ قدیمیش رو به من داد و خودش از چرخ سینگر استفاده می کنه و کلی هم برام لباس دوخته تا الان .
حالا شاید بعضی ها فکر کنن چه مادر بی فکری و ... اما مامان من هم مهربونه هم به فکرمه اما راهی که ما در پیش گرفتیم برطرف کردن نیازهامون بود نه خودنمایی به مردم و این اصطلاح مسخره حفظ آبـرو .
حالا می بینم خیلی از دخترهای امروزی هیچ هنری ندارن نه آشپزیشون درسته نه هیچ هنری غیر از درس خوندن دارن . فقط صبح تا شب خونه باباهه خورده و خوابیده و درس خونده ، یه زندگی تک بعدی مصرف گـــرا . بعد رو جهازش به شکل دکور چرخ خیاطی هم هست که می مونه گوشه خونه و خاک می خوره .
از طرفی می بینم کسی که حتی پول نداره یه چرخ خیاطی بخره تا بتونه باهاش کار کنه و خرج یه خونواده رو بده ولی کلی هنرمنده
کاش پول دست افرادی بود که واقعا بلد بودن خرجش کنن .
شاید همین ویژگی هاست که باعث میشه خیلی از پولدارها آدم های دوست داشتنی ای نباشند !
الله اعلم
فقط خواهشا قالب وبلاگتون رو درست کنید اینجوری گیج میشیم