نگاهی تازه

نگاهی تازه و متفاوت به دنیـا

نگاهی تازه

نگاهی تازه و متفاوت به دنیـا

نگاهی تازه

چشم انداز وبگاه : نگاهی تازه و متفاوت به دنیـا برای آگاهی بیشتر انسان
ماموریت : نگارش و تولید محتوای مفید در همان راستا
موضوعات تحریریه : اجتماعی - فرهنگی - اقتصادی ( با نگاهی علمی )
نویسنده : زهره دارابیان

"چشم ها را باید شُست" ؛
این شستشو آب نیاز دارد ؛
آب روشنایی است ؛
آب آگاهی است ؛
و در این بی آبی چشمه های خشک و جهالت را چه کنیم ؟
"جور دیگر باید دید" !
آب بها باید داد ،
از برای این آگاهی .

آخرین نظرات

زندگی ساده بی زرق و برق

سال اول زندگیم بسیار ساده آغاز شد . با وجود اینکه من سال 89 ازدواج کردم و جوان هستم و هم سن و سال های من ملیون ها تومن هزینه می کردند اما به قول پدرم من با 5 ملیون رفتم خونه بخت . شاید براتون جالب باشه پدرم آخرین باری که شهرستان پیشش بودم داشت درباره جهاز و ... شوخی می کرد که یکهو خواهرم وسط پرید و گفت : آره به قول بابا که میگه من زهره رو با پنج ملیون عروسش کردم . البته پدرم تمام خرج ها از جهاز و مهمونی و خرج های حاشیه ای و عقد و ... رو میگه ( به اصطلاح تهشو در آورده ) همین حین پدرم چشم و ابرویی بالا انداخت و به خواهرم اشاره کرد زشته نگو این حرف رو .

من واقعا ناراحت که نشدم خوشحال هم شدم که پدرم احساس فشار نکرده . هر چند اون خیلی زحمت کشیده که همین رو هم تهیه کرده و من کم نمی بینم ، اما در مقایسه با دخترهای اون موقع واقعا چیزی ازش نخواستم و خیلی مراعاتشو کردم . نه اینکه پول نداشته باشه . کلا اعتقادم سادگی بود .

من هنوز بعد از چهار سال نه تخت دارم نه کمد نه هیچ وسیله چوبی دیگه و هرگز سر پدر و مادرم قر نزدم چرا نخریدید ؟ شوهرم هم یه ال سی دی کوچیک کامپیوتر برای تلویزیون خرید و من هرگز به روی خانوادش نیاوردم که چرا حتی میز تلویزیون ندادید ؟

یادمه سال اول تلویزیونمون رو به رسم سال های دانشجویی که در پست قبل نوشتم روی یه جعبه مقوایی گذاشته بودم و حتی مهمون هم می اومد خجالت نمی کشیدم . روی جعبه رو یک رومیزی کوچیک انداخته بودم خیلی مرتب و هیچکس به من ایرادی هم نگرفت که چرا این شکلی ؟ فقط یادمه خاله بزرگم واقعا از این سبک زندگیم تعجب کرده بود و منو کلی تحسین کرد که به این موضوعات اهمیت نمی دم .

 

بعد از یک سال از شهرستان به تهران اومدیم و باز هم با وجود وسعمون هیچ وسیله اضافی نخریدم تا زمانیکه به جایی نقل مکان کردیم که کمد دیواری نداشت و مجبور شدم لباس هامو ولو کنم روی زمین . این موقع به فکر خریدن کمد افتادم . در این زمان ما دیگه مثل قبل ، وضع مالی خوبی نداشتیم و شوهرم سرباز بود . به همین خاطر یک کمد برزنتی خریدیم که حدود 60 هزار تومن بود و هنوز هم بعد دو سال کمد لباس ما همون هست .

 

اتفاقا چند وقت پیش پدربزرگ شوهرم خونه ما مهمون بود و رفت لباسشو تو اتاق عوض کنه (شلوار راحتی) وقتی کمد ما رو دید تعجب کرد گفت : باباجون این چیه ؟! گفتم : کمد برزنتی و براش توضیح دادم که چیه بهم گفت : چند هست حالا باباجون ؟ منم قیمتشو گفتم و باباجون گفت : خیلی خوبه بابا چه چیز خوبیه پس جوونا میگن نمیشه ازدواج کرد بیخود میگن با هزینه کم هم میشه و کلی خوشش اومد

توضیح بدم که باباجون از اون بزرگترهای مورد علاقه منه . همیشه با شوخی و خنده و داستان و تمثیل نصیحت می کنه . خدا عمر باعزت بهش بده . من خیلی دوستش دارم خیلی . حرفهاش واقعا شنیدنیه و با پرحرفی خستت نمی کنه .

 

این از داستان کمد ما . البته اولین سالگرد ازدواجمون مامان و بابای من برامون یه میز تلویزیون چوبی ویترین دار گرفتن که تو ویترینش کتابامو جا دادم .

من از کارهای هنری هم خیلی خوشم میاد و چیزای زیادی برای خونمون درست کردم . با وجود اینکه رشتم و علائقم فنی بوده اما هیچ وقت از کار هنری فاصله نداشتم . اما با وجود این حتی چرخ خیاطی هم برای جهاز نداشتم و چون مادرم خیاط بود ما دو چرخ خیاطی داشتیم . یکی از این قدیمی ها که همه میشناسن قیافشو و یکی هم چرخ سینگر جدید بود که مال دهه 70 بود .

با وجود این چون خیاطی بلد نبودم مادرم چرخ قدیمیش رو به من داد و خودش از چرخ سینگر استفاده می کنه و کلی هم برام لباس دوخته تا الان .

حالا شاید بعضی ها فکر کنن چه مادر بی فکری و ... اما مامان من هم مهربونه هم به فکرمه اما راهی که ما در پیش گرفتیم برطرف کردن نیازهامون بود نه خودنمایی به مردم و این اصطلاح مسخره حفظ آبـرو .

 

حالا می بینم خیلی از دخترهای امروزی هیچ هنری ندارن نه آشپزیشون درسته نه هیچ هنری غیر از درس خوندن دارن . فقط صبح تا شب خونه باباهه خورده و خوابیده و درس خونده ، یه زندگی تک بعدی مصرف گـــرا . بعد رو جهازش به شکل دکور چرخ خیاطی هم هست که می مونه گوشه خونه و خاک می خوره .

از طرفی می بینم کسی که حتی پول نداره یه چرخ خیاطی بخره تا بتونه باهاش کار کنه و خرج یه خونواده رو بده ولی کلی هنرمنده

 

کاش پول دست افرادی بود که واقعا بلد بودن خرجش کنن .

شاید همین ویژگی هاست که باعث میشه خیلی از پولدارها آدم های دوست داشتنی ای نباشند !

الله اعلم

  • زهره دارابیـان

نظرات  (۶)

  • مامان آریا
  • عزیزم بسیار کار خوبی کردی من به هر طریقی بتونم از وبلاگ شما حمایت می کنم
    فقط خواهشا قالب وبلاگتون رو درست کنید اینجوری گیج میشیم
    پاسخ:
    ممنون چشم
  • دلمشغولی های یک مامان(آفتاب)
  • تحسینت می کنم عزیزم
    البته من پولدار دوست داشتنی هم می شناسما!!
    خیلی جالب بود.

    آفرین به شما دختر صرفه جو و با هنر.

    شادی و عشق مهمون دلتون.
    پاسخ:
    ممنون - شما لینک شدید - ممنون میشم اینجا رو هم لینک کنید تا دیده بشه
    سلام ... باعث افتخاره که اینقدر قانع و شاکری گلم و هوای پدر و مادرتو داری و در اصل بی نیازی.


    اما اگه اجازه بدی یه پیشنهاد دارم ...
    شما که اهل هنری و زندگی ساده رو با هنرات دلنشین کردی ؛ خوب یه کم رنگ و طرح به وب با معرفتت اضافه کن .  این که نه خرجش بیشتر می شه و نه مشکلی بوجود می یاره ...دلمونو شاد می کنه .
     از نعمت زیباییهایی که خدای زیبایمان آفریده باید استفاده کنیم تا با بیکارموندنشون کفران نعمت نکرده باشیم .
    پاسخ:
    سلام - شما لطف دارید

    والا وقت نداشتم حقیقتش - امشب بعد از حدود 10 ماه سر زدم دیدم کلی نظر دارم - دارم یکی یکی جواب میدم
    از طرفی دوست داشتم خیلی ساده باشه
    ساده این رنگی گیرم اومد دیگه
    حالا عوضش می کنم
    به نظر خودم خوشگل اومد :)
  • حسین بوذرجمهری
  • سلام
    خدا خیرتون بده. به شما حسودیم شد. البته نه اینکه ما نخواهیم ساده زندگی کنیم. بلکه خانواده ها مسابقه تجمل گرفتند در زندگی ما و هرچی ما خواستیم ساده زندگی کنیم زیر بار نرفتند. این هم مشکلی است. البته شکر نعمت نمیکنم؛ خدا را شکر.
    راستی، پولدارها چون پول دارند هنرمند نیستند. آنها هنر ندارند بلکه هنر را میخرند.
    خدا رحمتتان کند و خیر عظیم به شما دهد، همینطور که تابحال داده
    پست مربوط به ازدواجتان را هم خواندم و لذت بردم
    خیلی دعایمان کنید.
    یاعلی
    پاسخ:
    سلام آقای بوذرجمهری ،

    ممنون از دعاهای خوبتون ، خیلی خوشحالم که یک بنده خدا به واسطه یک نوشته من انقدر برام دعا کرده :)
    من هم از صمیم قلب براتون آرزوی رضایتمندی و عاقبت به خیری دارم
    در پناه خداوند .
  • حسین بوذرجمهری
  • راستی
    لینکتان کردم
    در گروه تلگرامی که با دوستانم دارم این بخش از مطلب شما را باز نشر دادم:

    من هنوز بعد از چهار سال نه تخت دارم نه کمد نه هیچ وسیله چوبی دیگه و هرگز سر پدر و مادرم قر نزدم چرا نخریدید ؟ شوهرم هم یه ال سی دی کوچیک کامپیوتر برای تلویزیون خرید و من هرگز به روی خانوادش نیاوردم که چرا حتی میز تلویزیون ندادید ؟
    یادمه سال اول تلویزیونمون رو به رسم سال های دانشجویی که در پست قبل نوشتم روی یه جعبه مقوایی گذاشته بودم و حتی مهمون هم می اومد خجالت نمی کشیدم . روی جعبه رو یک رومیزی کوچیک انداخته بودم خیلی مرتب و هیچکس به من ایرادی هم نگرفت که چرا این شکلی ؟ فقط یادمه خاله بزرگم واقعا از این سبک زندگیم تعجب کرده بود و منو کلی تحسین کرد که به این موضوعات اهمیت نمی دم .
    از وبلاگ نگاهی تازه:
    http://newview.blog.ir/1392/12/15/%D8%AC%D9%87%DB%8C%D8%B2%DB%8C%D9%87-%D9%88-%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%AD%D8%AA%D8%A7%D8%AC-%D8%AE%D9%88%D9%86%D9%87-2
    پاسخ:
    متشکر از محبت شما
    امیدوارم نشر این مطالب در این عصر مدرنیته و کلافگی های تکنولوژیک و پر از چشم و هم چشمی های جاهلانه باعث بشه جوون ها دیدشونو نسبت به ازدواج و زندگی مشترک تغییر بدن و شاهد ازدواج های موفق بیشتری باشیم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی