نگاهی تازه

نگاهی تازه و متفاوت به دنیـا

نگاهی تازه

نگاهی تازه و متفاوت به دنیـا

نگاهی تازه

چشم انداز وبگاه : نگاهی تازه و متفاوت به دنیـا برای آگاهی بیشتر انسان
ماموریت : نگارش و تولید محتوای مفید در همان راستا
موضوعات تحریریه : اجتماعی - فرهنگی - اقتصادی ( با نگاهی علمی )
نویسنده : زهره دارابیان

"چشم ها را باید شُست" ؛
این شستشو آب نیاز دارد ؛
آب روشنایی است ؛
آب آگاهی است ؛
و در این بی آبی چشمه های خشک و جهالت را چه کنیم ؟
"جور دیگر باید دید" !
آب بها باید داد ،
از برای این آگاهی .

آخرین نظرات

نقد خانه سبزبه مناسبت پخش سریال خانه سبز از شبکه 2 سیما ، پایان سال 93 (انتشار با تاخیر) :
سال ها پیش وقتی برای نخستین بارها در سنین نوجوانی سریالی به اسم "خانه سبز" پخش می شد با خودم می گفتم چقدر لوث و بی مزه است ! اصلاً جذابیتی برایم نداشت و تنها برای سرگرمی می دیدم ، اما امسال (1393) که این سریال برای چندمین بار از تلویزیون پخش می شد یک قسمتش را بطور اتفاقی تماشا کردم و مخاطب پر و پا قرصش شدم و احساس کردم چقدر آموزنده بوده ، آن هم در 18 سال پیش ، مطرح کردن چنین مسائلی که امروز در کتاب های روان شناسی به ویژه در حوزه روابط همسران می خوانیم و باب شده چقدر زیبا و کاربردی در این مجموعه به تصویر کشیده شده و چقدر از نظر فرهنگی جزء جزئش درست و به جا چیده شده اند .

 

امروز می خواهم درباره یک بخش کوچک و جالب توجه سریال خانه سبز که در ساخت فرهنگ "سبز و همیشه سبزِ" مردم سبزِ من بسیار به جا به آن پرداخته شده بنویسم . این موضوع مربوط می شود به کاراکتر محبوب و پرانرژی این سریال یعنی آقای فرید جنگل برد (Jungle Beard=پرنده جنگل) .

 

ابتدا نقدی می زنم به سریال های تخیلی ای که در حدود 10-15 سال گذشته به نمایش در آمده اند ، البته از منظر زندگی شغلی و تحصیلی جوانان . خوب ، کسی منکر این نیست که شغل یکی از پارامتر های اصلی زندگی یک انسان بخصوص مردان است و البته عاملی موثر در تعیین مسیر زندگی فرد . از اینرو پرداختن به این مساله که بخش اعظم زندگی انسان را شامل شده و باقی زندگی نیز متاثر از آن می باشد در رسانه های تصویری همانند تلویزیون و سینما می تواند بسیار فرهنگ ساز باشد و باور و اعتقاد مردم را نسبت به یک سبک زندگی به کلی تغییر دهد .

 

در این جا من تعدادی از سریال های ایرانی که در چند سال اخیر پخش شده اند را همراه با شخصیت های برجسته و جوان فیلم آورده ام و پس از مطالعه داده های داخل جدول یک نتیجه گیری می کنم .

نام فیلم کاراکتر شغل و تحصیلات در فیلم توضیحات بیشتر تشریح وضع فرهنگی از دید خود کاراکتر و عموم جامعه
زمانه بهزاد مهندسی صنایع - مدیریت در کارخانه در بخشی از فیلم خودش یک شرکت تبلیغاتی دارد  
  ارغوان حقوق و قضا - وکیل - وکالت در دفتر حقوقی  با وجود عدم تمکن مالی خانواده و نداشتن پدر  
  مهران وکیل پایه یک دادگستری - دفتردار حقوقی با چندین کارمند و پرسنل  یک دفتر شیک ، در بهترین محلات تهران  
  خواهر بهزاد احتمالاً لیسانس - ظاهراً کارمند دولتی   برآورد از فیلم : حقوق مکفی دارد  
  بهار پزشک - محیط کار : بیمارستان از ابتدای فیلم پزشک است و مرحله تحصیل نشان داده نشده  
  خواهر بهار روان شناسی - در حال اتمام تحصیل    
  خواهر ارغوان طراحی و دوخت لباس عروس - مشاغل خانگی مهارت دارد - سرمایه ندارد - صادق و معتمد است  به بدبختی سر می کند و مدام در حال سوزن زدن است ، شوهر نکرده و اصطلاحاً ترشیده ، خوشحال نیست و در آخر فیلم شانس به او رو کرده و به دلیل سادگی و اقبال می تواند در سود یک مزون شریک شود 
ساختمان پزشکان دکتر افشار روان شناسی - پشت میز نشین  مطب بسیار شیک در بالای شهر تهران روزی 4 تا مریض می بیند و با وجود چلمن بودنش به راحتی ارتزاق می کند و خانه ای بسیار شیک و درندشت در بهترین جای تهران دارد 
  دکتر ملکی جراح پلاستیک و زیبایی - پشت میز نشین  مطب بسیار شیک در بالای شهر تهران لنگ ظهر به مطب می آید 
مدینه  بهرام ظاهراً دیپلم - مدیر و پشت میز نشین در کارخانه پدر به دلیل سهل انگاری و کارهای حماقت بار چندین بار شکست می خورد پولدار - خوش شانس - مایه دار خوشبخت و باکلاس
همه چیز آنجاست مهدی ظاهراً دیپلم - مدیر کارگاه تولیدی کفش خانوادگی به دلیل سهل انگاری و کارهای حماقت بار چندین بار شکست می خورد خوش شانس - بابا مایه دار - مرفه 
  خواهر مهدی دانشجوی ارشد - منشی یک شرکت بی نهایت باکلاس - پشت میز نشین با یک مدیر عامل بامحبت که عاشق منشی اش هست خیلی راحت شغل پیدا می کند - یک کار راحت که خرجش را می دهد - بیشتر وقت دنبال رفیق بازی و دور دور است - شغلش پاره وقت هست و کارش در حد تایپ نامه 
دودکش کل کاراکترها کل اعضای خانواده در حال سگدو زدن هستند و دارای یک مرکز قالیشویی در بالای شهر تهران  ولی مدام بدبیاری می آورند تا اینکه تصمیم به فروش محل کارشان گرفته و پول کلانی از ارث پدری به هر یک می رسد و خوشبخت می شوند  حل شدن مشکلات و حماقت ها با پول
پاورچین مدیری - رضویان  پشت میز نشین در اداره   با پاچه خواری از رییس همه مشکلاتشان حل می شود
هفت سنگ محسن داماد خانواده کارمند دولت - شغل دوم مشاور املاک خانه شیک + املاک و مستقلات هفت روز هفته در حال گردش و تفریح - مدام در خانه پیش خانواده به سر می برد - هیچ وقت خسته از کار به خانه بر نمی گردد - مرفه بی درد
  پدربزرگ خانواده صاحب شیرینی فروشی مجلل  خانه شیک ویلایی در بهترین محلات تهران مرفه بی درد 
  پسر خانواده هنرمند خانه نشین  ظاهراً خرج خانه به عهده همسرش هست همسر تحصیل کرده - کارمند دولت با حقوق عالی و خانه مجلل
راه بی پایان هومن سیدی مخترع و نیمچه دانشمند از فرنگ برگشته  وضع مال خانواده : متوسط برای پیاده سازی طرح ابداعی اش یک شرکت خصوصی یک خانه ویلایی در اختیارش می گذارد با کلی تجهیزات و امکانات که روی طرحش کار کند 

خوب ، این مجموعه ها تنها مشتی نمونه خروارها خروار فیلم هایی است که نشات گرفته از فانتزی های تخیلی ذهن نویسندگان و کارگردانانشان است و از سطح عمومی جامعه بسیار فاصله دارد .

 

احتمالاً از داده های ارائه شده شما هم به نتیجه ای مشترک رسیده اید . نمایش یک سری جوان که یا صاحب یک شغل با حقوق مکفی هستند یا شغل کم درآمد دارند و احساس بدبختی می کنند در تلویزیون ما مد شده است .

کلاً اگر کسی در فیلم های ایرانی کارخانه و شرکت و شغل دولتی نداشته باشد یا بدبخت است یا مخترع و هنرمند و ... کسی که مضحکه عام و خاص است . یک شرکت شیک و تمیز ، با چندین پرسنل ، خانه های مجلل ، ماشین زیر پا ، یک نرمِ زندگی عادی را به مخاطب القا می کند که به دور از فرهنگ سادگی و سبک زندگی موفق است . برای نمونه آیا فیلمی ایرانی را به خاطر دارید که سرپرست خانواده در آن یک شغل با وجهه اجتماعی متوسط (که من به آن اقبال عمومی می گویم) داشته باشد و احساس رضایت و خوشبختی بکند و ناراحت نباشد ؟ حتی شاخص ترین فیلم های ما بخصوص پس از دوران جنگ تحمیلی نشان دهنده سختی ها و رنج های مشاغل به اصطلاح فرودست جامعه است تا کارآمدی و تاثیر حضور آنان در جامعه . مشاغلی همچون ، رفتگری ، رانندگی ، کارگری و ... . در صورتی که هر بنگاه خدماتی یا تولیدی به نیروی کار زبده و کارگر خبره خود متکی است و بدون وجود یک تکنسین (یا به عبارتی کارگر حرفه ای) خط تولید یا خدماتی وجود نخواهد داشت . یک تکنسین ماهر می تواند درس خوانده نباشد ولی ماهر باشد .

 

با همه این ها ناخودآگاه همه ما نتیجه می گیریم ، کسی که اتوموبیل ندارد ، پشت میز شرکتش ننشیند ، کارگاه تولیدی ندارد ، آدم بی عرضه ، بی کفایت و بی پولی بوده و مهم تر این که خوشحال و سر حال نیست . کاراکترهای فیلم های ایرانی هر گاه به مشکلی بر می خورند عزا می گیرند و انگار به ته می رسند و یک سری آدم بدبخت هستند که پشت هم بدبیاری دارند که البته اگر کمی دقیق شویم می بینیم این بدبختی ها نشات گرفته از حماقت های خودشان است .

 

حالا بر می گردم به خانه سبز ، جایی که همه احساس خوشبختی دارند ، شاید گاهی این احساس تحلیل برود که خیلی زود با گفتگو و در میان گذاشتن با والدین ، بزرگ ترها و حتی کوچکتر ها حل می شود . همه یکدیگر را عمیقاً دوست دارند و گاهی هم مسائلی برایشان پیش می آید که طبیعی است .

اما فرید خانه سبز ، یک جوان پر تحرک که تازه 18 سال دارد و در این سن کم ازدواج کرده و برای تامین خانواده دو نفره اش خودش دست به کار شده در پشت بام خانه پدری آجر روی آجر گذاشته و خانه کوچکی برای خودشان دست و پا کرده است . پس از مدتی کوتاه پدرزنش او را برای یک فرصت شغلی به دوستش که معمار است معرفی کرده و فرید می شود آقا فریدِ بنّا (کارگر) !

 

تصور کنید یک جوان دیپلمه که بنایی می کند اگر امروز در یک میهمانی حضور داشته باشد چه چیزی درموردش قضاوت می کنید ؟ یا اگر بشنوید یکی از پسرهای جوان فامیل زندگی اش را از راه بنایی تامین می کند چه کلماتی به ذهنتان خطور می کند ؟

 

احتمالاً شما نیز مانند خیلی ها نمی گویید :

بیچاره ! پس خیلی وضعشون خوب نیست !؟ آخِی ... خونه هم نداره ؟! طفلک ...         

یا مثل بعضی های دیگر :

حالا زنش می خواست چه کار ؟ نه پول و پله ای داره نه شغل درست حسابی ... ! باباش هم که کمکش نکرده و ...

 

اما در خانه سبز فرید و لیلی اولین دستمزدِ فرید از شغل شریف بنایی را جشن می گیرند و همه خانواده را دعوت می کنند برای شام ، همه فرید را تحسین می کنند ، به ویژه پدر که پسرش را مستقل و با جربزه می بیند که دستش توی جیب خودش هست و کار می کند .

 

پس از مدتی که فرید در ساختمان سازی پیش اوستا معمار کار می کند ، علاقمندی زیادش را به این شغل در میان گذاشته و احساس رضایتش را ابراز کرده و می گوید من می خواهم به دانشگاه بروم و در رشته معماری درس بخوانم چون خیلی به این کار علاقه دارم .

 

نکته مهم تمام این ماجرا رضایت ، آبرومندی همراه با خوشحالی و احساس خوشبختی در زندگی است . امید و آرزوهای مثبت برای آینده یک زندگی مشترک و نوپا ، چیزی که در اغلب مجموعه ها کاملاً برعکسش را می بینیم :

 

دو جوان با یک خانه شیک ، ماشین زیر پا ، شغل دولتی یا شرکت و کارخانه ، همه چیز مهیا شده تا فقط این دو عاشق هم بشوند ، ماه عسل بروند و زحمت بکشند همدیگر را تحمل کنند یا در غیر این صورت دو جوان مفلوک و بدبخت هستند که شغلشان مثلاً پادویی یا چیزی شبیه آن است و اصلاً نمی شود در این شرایط شاد بود .

 

گاهی تصور می کنم پس لابد این افغانی ها که در ایران کارهایی از دیدِ ما ایرانی ها دونِ شان اجتماعی دارند مثل گاری سبزی فروشی ، کارگر ساختمانی ، آبدارچی ، سرایداری و ... شبیه این همیشه احساس فلاکت و بدبختی دارند ؟ اما خیـر اینطور نیست . شاید این قدر که ما جوانان ایرانی احساس یاس و افسردگی داریم این افغانی ها نداشته باشند .

 

مثلاً یک نمونه شان را که خودم از نزدیک دیدم به نام "نجیب" که هم سن خودم بود و سرایدار و آبدارچی شرکت خصوصی . هرگز یادم نمی رود که با آن قیافه دهاتی و حتی نداشتن سواد در حد دیپلم چقدر به فکر زندگی اش بود . نجیب 2 سال در ایران کار می کرد و دور از نامزدش که در کابل بود به سر می برد ، بیشتر روزهای هفته تخم مرغ (به قول خودش : دوخمی مرغ) می خورد با نان بربری و پول هایش را برای گرفتن عروسی و مقدمات ازدواج جمع می کرد . تازه در شرایطی که نجیب خودش تک فرزند بود . از ما می خواست در اوقات فراغت از کار به او کامپیوتر یاد بدهیم . وقتی نامزدش از افغانستان به ایران آمد با آن حقوق اندک همراه دو سه تا کارمند به چند مغازه سر کوچه رفتند تا برای نامزدش چند تکه لباس بعنوان هدیه بخرند و در نهایت آخرین روزهایی که در آن شرکت سپری می کردیم شنیدم که نجیب تمام پولی که برای عروسی اش جمع کرده برای پسرعمه اش فرستاده در کابل تا مراسم عروسی اش را برگزار کند و مهم تر از همه اینکه نجیب قانع بود ، زحمتکش و خوشحال . او از وضعش 100 درصد راضی نبود ولی خوشحال بود که فرصتی برای کار دارد و سلامت است ، می تواند بیاموزد و امید داشت که کامپیوتر یاد بگیرد به افغانستان بازگردد و به مردمش خدمت کند و بتواند پول بیشتری در بیاورد .

 

به راستی چند جوان ایرانی با این همت مثل نجیب و فرید دیده اید که از وضع موجود زندگی اش راضی باشد ؟

 

حالا سر از سینمای ایران بیرون بیاورید و به سینمای بین الملل نگاهی بیندازید . ببینید در فیلم های خارجی چقدر جوان تحصیل کرده می بینید که رییس و کارفرما و صاحب مقام هستند . اغلب شخصیت های قهرمان یا اصلی داستان هایشان کارمندانی موفق ، زیردستانی زبردست هستند که مجموعه را تحت تاثیر حضور خود ساخته اند ، در حالیکه در ایران انگار باید یا فقیر و بیچاره باشی یا سمتی ، مقامی ، پستی و پول و پله ای داشته باشی که موفق شوی و این روال غلط باعث می شود که خیلی از جوانان ما اصلاً تمایلی به آغازگر بودن نداشته باشند . تصور می کنند همه چیز باید مهیا شود تا آن ها دست به کار گردند . یا یک کارگر موفق اصلاً مفهوم تعریف نشده ای است . همه دوست دارند در راس سازمان و شرکت باشند و ایده پردازی هایشان را دیگران اجرا کنند ، در حالیکه ما به هیچ وجه آموزش های مدیریتی ندیده ایم .

 

یاد خاطره ای از یکی از همکارانِ کارآفرینمان می افتم که با لیسانس مهندسی هواپیما ، بازی فکری تولید می کند و تقریباً هم سن و سال ماست . ایشان نقل می کرد که در جلسه درس مدیریتی ای که در دانشگاه داشتیم استاد یک جلسه به ما کلی فرصت دادند تا برای تشکیل یک شرکت تولیدی موارد لازم را برشمریم . همه دانشجویان در بحث شرکت کردند و هر یک موردی را به ذهنش می رسید عنوان کرده و استاد پای تخته می نوشت . تا پایان کلاس گفتگو ها ادامه داشت و تخته پر شد ولی انگار هنوز جای چیزی خالی بود . هر کس چیزی گفته بود مثل : تجهیزات خط تولید با کلی جزئیات ریز مثل نوار نقاله را هم نوشته بودیم . استاد در پایان به ما گفت : خوب کافیه ! حالا این همه چیز نوشتیم کی قراره تو این کارخونه کار کنه ؟ ، عجیب است تا ریزترین موارد در ذهن همه جا گرفته بود الّا کارگر ! استاد گفت : آیا یک کارخانه کارگر نمی خواهد ؟

عجیب است ولی جالب هم هست ، این مثال عینی نشان می دهد ما هرگز به مهم ترین بخش یک سازمان یعنی نیروی انسانی بها نمی دهیم و هرگز هم تمایل نداریم سمتی کمتر از مدیرعامل به ما تعلق گیرد . در صورتی که تمام این ها به دلیل آموزش های غلط است . کلاً اگر یک بار تجربه شرکت داری و دست و پنجه نرم کردن با حسابدار ، کارمندان ، ارباب رجوع ها ، بخش خدمات پس از فروش ، بیمه و مالیات و مسائل حقوقی را داشته باشید خواهید فهمید مدیرعامل بودن چندان ذوقی هم ندارد و به همان اندازه که دهان پر کن هست مسئولیت روی دوش شما می گذارد .

 

حالا تصور کنید اگر فریدِ خانه سبز از همان ابتدا درس معماری یا عمران خوانده بود آیا تن به بنایی و کارگری می داد ؟ آیا به کمتر از یک موسسه طراحی داخلی یا شرکت عمرانی قانع بود ؟ آیا فرید در این صورت باز هم شاد بود ؟ آیا می توانست به اندک حقوق سال اول زندگی مشترکش قناعت کند و راضی باشد ؟

در سال های اخیر تاسیس رشته های مرتبط با کارآفرینی باعث شکوفایی ذوق و استعداد بسیاری از دانشجویان و فارغ التحصیلان شد و یک موج جدید در فضای کسب و کار جوانان ایجاد شد . اما نکته در خلاء آموزشی و بد تر از آن تصاویر نادرستی است که صدا و سیما از زندگی مطلوب ارائه می دهد و این امر باعث شکست بسیاری از کارآفرینی های عجولانه و صرفاً دکوری شده است . در جا زدن بلایی است که خیلی از فرصت های موجود در کارآفرینی را تهدید کرده و می کند و به دلیل غرور کاذب فصول جوانی بسیاری را می شناسم که با وجود عدم سود دهی و شکست مالی هم چنان مصرند مدیر شغل خود باشند و بدون گذراندن آموزش های لازم کارآفرینی کنند و توقعات خود را نیز مطابق واقعیت های جامعه تعدیل نکنند .

خوشبختانه یا متاسفانه خیل بیشتر جوانان اصلاً دست به کاری نمی زنند ، این ها بیشتر از همان دسته هستند که دوست دارند یک شبه به همه چیز برسند اما چون انتظارات نامعقولی دارند و می دانند امکانش نیست پس کلاً بی خیال شروع می شوند .

امیدوارم دوباره به فرهنگ زیبای گذشتگانمان برگردیم . فرهنگی غنی که مثل قصه های مجید تابستان ها نوجوانان به ویژه پسران مشغول حرفه آموزی و شاگردی در بازار بودند ، دختر ها در خانه با کارهای خانگی سرگرم بودند و هنرهای زنانه را می آموختند . اگر کسی نیاز داشت تحصیلات دانشگاهی داشته باشد تصمیم می گرفت ، انتخاب می کرد که به دانشگاه برود یا خیر ؟

و مثل امروز شاهد یک سری فارغ التحصیل بیکار و افسرده نبودیم که شغلشان را از دولت طلب دارند . درست است که برنامه ریزی های تحصیلی مربوط به وزارت علوم است و تحصیل هم ذاتاً چیز بدی نیست ، اما با وجود معضلات آموزشی در کشور وقت آن شده است که بپذیریم نیاز همه ما این نیست که لیسانس و ارشد و دکترا بگیریم . واقعیت این است جامعه هم نیازی به این همه فارغ التحصیل ندارد . مگر ما چقدر آدم دانشگاه رفته می خواهیم ؟ اما آدمِ کاردان و کاربلدِ حرفه ای هر چه بیشتر باشد فضا رقابتی تر شده و نیازهای جدید و به روز طالب آن ها خواهد بود و نظام آموزشی ما تا امروز در تربیت چنین افرادی چندان موفق نبوده است .

 

پس بهتر است ما موج سواری نکنیم . با موج تبلیغاتی کلاس های کنکور و امثالهم به ناکجاآباد نرویم . بایستیم به آینده بیندیشیم و واقع گرا باشیم . من هنوز هم نفهمیده ام و دوست دارم واقعاً بدانم دخترانی که اصلاً تمایل به کار تخصصی و فنی ندارند حتی مشاغل مهندسی را دوست ندارند به چه دلیلی وارد این رشته ها می شوند ؟ چرا دختری که دستانش هنرمندانه قالی می بافد ، خیاطی اش ماهرانه است ، آشپزی اش حرف ندارد ، با هنر روحش صیقل می خورد باید مهندسی معدن یا نفت بخواند ؟

به نظرم پاسخ همه این سوال ها را همه ما به خوبی می دانیم ، فقط باید در رفتارهایمان تجدید نظر کنیم و خانواده ها این ذهنیت و باور غلط را تغییر دهند . برای مفید بودن و موفق شدن می توانید رفتگر هم باشید متناسب با مهارت هایتان و موقعیتتان . می توانید راننده تاکسی باشید و کاملاً حرفه ای عمل کنید . می توانید قصاب ، عطار ، نجار ، بنا و حتی آهنگر حرفه ای باشید .

هر چه که هستید مهم این است که شما باید راضی و خوشحال باشید . اتفاقی که ثمره اش بشود این جمله که : "4 سال از بهترین روزای عمرمونو گذاشتیم واسه دانشگاه که چی ؟ بریم پیک موتوری کار کنیم ؟" از همین الان به این فکر کنید که کسی از دولت و ملت شما را مجبور نکرده دانشگاه رفته و تحصیل آکادمیک کنید ، پس بعداً هم از کسی طلبکار نباشید . شما باید برای آینده شغلی خود هوشیارانه برنامه ریزی کنید و در صورت لزوم می تواند راه موفقیت شغلیتان از دانشگاه بگذرد .

 

 

 

  • زهره دارابیـان

نظرات  (۱)

یادش بخیر سریال زیبایی بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی