عطر گل ، زمزمه نواهای دل انگیز و خوب ، لباس های آراسته و مرتب ، استحمام و طراوت ، جمع شدن و دیدار یکدیگر و دیگر هیچ ...
این ها همه ما را یاد لحظاتی ناب می اندازد ، لحظاتی که شاید سال ها در انتظار و آرزویش صبوری ها کنیم . ثانیه هایی عاشقانه ، هیجانات و احساساتی خالص که کمتر می شود آن ها را یافت . دقایقی که ترجیح مان این است که در کنار همدیگر سپری کنیم تا همه حس های خوبمان را با هم شریک شویم .
شراکت در احساسات همدیگر و دیگر هیچ ...
گویی این لحظات انسان به انسانیت نزدیک تر می گردد . چه منتظر دیده گشودن نوزاد تازه از ره رسیده ای باشی ، چه در لحظه ناب وصلت دو یار عاشق همراهیشان کنی ، چه آن هنگام که به دیدار بیماری می روی و چه آن وقت که عیدی در پیش است و لحظاتی در دگرگونی زمین و زمان تو را آنگونه به وجد می آورد که هیچ ثانیه ای با آن قابل تعویض نیست .
اما زمان هایی هم هست ، زمان هایی پر از عطر و روی گل ، نواهای دل انگیز و خوب ، لباس های آراسته و مرتب ، استحمام و طراوت ، جمع شدن و دیدار یکدیگر و دیگر هیچ به جز شراکت در احساسات همدیگر
زمان هایی که همه با هم یک صدا می گوییم این مرد یا زن انسان خوبی بوده و ما از او بدی ای ندیده ایم یا اگر خلافی دیده ایم چشم می پوشیم و صمیمانه از اهل خانه اش دلجویی می کنیم . خیلی چیز های ناپسند را از خاطر می گذرانیم و به حرمت حضور خداوند می بخشیم و در می گذریم و از خداوند تقاضای محبت و عفو برای خویشان خود داریم .
چه رازی است در دل زندگی که تمام لحظات ناب ما در وجود این دنیا همانند همان لحظه ای است که به پس پرده عدم می رویم و اثری از ما روی این خاک بر جای نمی ماند ؟! به راستی چرا رفتارها و آداب و مناسک ما در این وقت ها با مناسبت های دیگر شباهت دارد ؟ آیا جز این نیست که زندگی ادامه دارد ؟ آیا این تولد بزرگ تر و مسرت بخش تر نیست تا وقتی نوزادی پا به عرصه این گیتی پر از ظلم و زشتی می گذارد ؟
آیا حیف نیست نام این لحظه را نیستی و نابودی بگذاریم ؟ چرا نگوییم تولدِ مرگ ؟ چرا که انسان در مرگ خویشتن دوباره از نو زاده خواهد شد . پس چه مبارک لحظه ای است و چه فرخنده است این تولد ...
و باید گفت مبارک بادت ای انسان که تو از نو زاده می شوی ...