سلام ؛
وقتی دانشجو بودم ، برای حدود 2 سال خونه دانشجویی داشتم ، داشتن خونه دانشجویی و استقلال در اداره محیط و فضای جایی که توش زندگی می کنی در شکل گیری شخصیت قبل از ازدواج خیلی موثره به ویژه که زن باشی . در زمان دانشجویی آدم سعی می کنه با کمترین هزینه فقط اونچه که واقعا بهش احتیاج داره رو داشته باشه یا ایجاد کنه . از ظرف و ظروف گرفته تا حتی جای خواب .
من تو اون دوران یه زندگی دو نفره رو با هم خونه ای خیلی خوبم تجربه کردم و دیدم با نداشتن خیلی چیزهای اضافی هم می شه زندگی کرد حتی مهمونی داد . حالا نه مهمونی های سنگین اما میشه فضایی داشت و امکاناتی که مهمون بدون رودروایسی بهش خوش بگذره
یادش بخیـــر ... !
اما از همین سادگی عبور نکنیم . من از نتیجه زندگی دانشجوییم و خونه مشترکمون یاد گرفتم خیلی چیزها واقعا برای شروع زندگی دو نفره لازم و حیاتی نیست .
مثلا ما هر چی می خریدیم که جعبه یا شیشه داشت از ظرف هاش یه استفاده ای می کردیم . کلیه تنقلات و ادویه جات و ... ریخته بودیم تو سه چهار ردیف شیشه سس مایونز و کشک و ... و چیده بودیم تو کابینت . با دو تا قابلمه و ماهیتابه امورات آشپزخونمون می گذشت . یه اتاقمون فرش نداشت (البته ما تو شهرستان بودیم و اون موقع سال 85 خونه ارزون تر بود) یا مثلا پنجره خونمون پرده نداشت و صبح آفتاب می تابید تو خونه و همه جا روشن می شد . یه جعبه مقوایی رنگی گذاشته بودیم زیر تلفن که روی زمین ولو نشه . وقتی تو خونمون قدم می زدید هیچ خنزل پنزلی نبود همه چیز حضورش لازم بود برای اینکه بشه زندگی کرد . دوری از این همه زرق و برق که همیشه تو خونمون بود و این همه سادگی رو دوست داشتم .
به جاش هم خونه ایم خیلی دختر خوب و خوش اخلاقی بود . صبح ها با هم صبحونه می خوردیم پای یه سفره کوچیک . اون سال آخری و من سال اولی بودم . گاهی من دیر از خواب بلند می شدم و اون برام لقمه می گرفت تا سریع حاضر بشم . خیلی مهربون بود . به هم تو کارای خونه کمک می کردیم . هم خونه ایم رشتش تربیت بدنی بود و به همین خاطر شبها خیلی خسته بود از نظر بدنی و زودتر می خوابید .
ما یه دفعه با هم سر ظرف شستن دعوا هم کردیم اما خیلی سریع حل شد :) یه کم روابط ظاهریمون شبیه زن و شوهر ها بود . شاید تمرین خوبی برای استقلال بود . سال بعد هم با یه همکلاسی خونه گرفتم . اون هم دقیقا همین جور بود و یه دفعه سر یه موضوعی ازش دلخور شدم و برام یه نامه نوشت و ازم عذرخواهی کرد . خیلی با هم صمیمی بودیم . البته من زیاد اذیتش کردم خیلی حساس بود (یکی یه دونه بود) ولی کم کم به شوخ طبعی و کنایه های بذل گونه من عادت کرد و کلی با هم خوش بودیم ، با هم می خندیدیم ، گریه می کردیم و ....
می بینید ما هیچ تعلق خاطری به جز هم درد بودن نداشتیم و زیبایی زندگی مشترک ما در اون زمان همین تبادل عاطفه و احساسات بود نه زرق برق زندگی ، اینکه کی چی میاره کی چی می خوره کی چی سوار می شه و ...
نه مقایسه ای نه حسادتی نه ...
به نظرم ما خیلی چیزهای لازم رو برای ازدواج به همراه نداریم و تشکیل خانواده می دیم و به جاش کلی خنزل پنزل بی مصرف با خودمون کول می کنیم میاریم چون تصور می کنیم اونا باید باشن باید حضور داشته باشن تا بشه زندگی رو شروع کرد . و این غلط ترین چیزیه که میشه درباره تشکیل زندگی بهش اعتقاد داشت .
وقتی بزرگتر ها میگن با هیچی شروع کردن ، خیلی خیلی خوشحالم که میفهمم چی میگن . وقتی آدم اول ازدواجش سرش گرمه به اینکه :
ماشین لباسشوییش نقره ای باشه یا مشکی ؟
فرشش گل برجسته باشه یا نه ؟
سرویس آشپزخونش چه رنگی باشه ؟
سرویس حمام و توالتشو چه شکلی بچینه که به دید بقیه که میان ببینن پر رونق جلوه کنه ؟
تلویزیونش حتما سینمای خانواده باشه
پردش تور باشه یا ساتن خال دار ؟
آتلیش کجای شهر باشه و برای آخر شب باغ هم بگیرن یا نه ؟
حلقش چند بیارزه مناسبه ؟
مادرزنه جهاز کامل داده یا نه ؟ یا مادرشوهره فلان چیز کم داده یا نه ؟
کابینت خونش الا و لله باید mdf باشه
سینک ظرفشوییش فلان مارک باشه
هود آشپزخونش بیمکث باشه
یخچالش ساید بای ساید باشه
و هزار قر و فر دیگه ...
آیا دیگه فرصتی می مونه که بشه درباره رفتار و آداب زناشویی اصلا فکـر کرد ... چیزی آموخت ؟
مهم ترین چیزها نادیده گرفته میشن ، چیزایی که نه تو مدرسه نه تو دانشگاه فرصت آموزشش فراهم شده نه تو خانواده یاد گرفته که چطور محبت کنه ، چطور ارتباط برقرار کنه ، زناشویی چیه ؟ ، رابطه زن و مرد اصولش چیه ؟ ، اصلا آمادگی برای روابط زناشویی رو داره ؟ و خیلی چیزهای دیگه
کاش اصل ها فرع و فرع ها اصل نبودند
من مقصر رو بیشتر بزرگتر ها می دونم ، بزرگتر های امروزی که هیچی نمی گن و فقط خرج می کنن و خوشحالن که بچشون داره می ره خونه بخت (هه هه)
انگار آدم های قدیمی که نصایح خوبی داشتن دیگه نیستن و بزرگترهای ما سطحی نگر شدن ظاهر بین شدن و دیگه از سادگی و بی پیرایگی سال های جنگ فاصله گرفتن و در نتیجه :
ازدواج ها سخت تر و سخت تر میشن
و مـــردها دارن له میشن تا خرج عروسی بچه هاشونو جهیزیه هاشونو بدن و این بلا دامان خانواده نو پا رو هم خواهد گرفت .
متاسفم که بگم خیلی از این خونه ها که زندگی نوپایی توش هست پر از تمام امکانات یه زندگی کاملا مرفهه هر چی که فکرشو بکنی و خالی از هر نوع عشق و انگیزه برای ادامه زندگی و پر از تنش و استرس برای دعوت از مهمون ( که چی جلوش بذارم حالا با این همه پـــُــز و قر و فر که درست کردم ) پر از استرس مردهای بی گناه که باید اجاره بهای سنگینی رو بپردازند و شب خسته سرشون رو روی بالشت بذارن و حتی حال 1 دقیقه گوش کردن به حرف های همسرشون رو ندارن چه برسه به رابطه زناشویی و گفتگوی دو نفره و ....