یاد خاطره ای از کلاس اول دبستان افتادم که برای مقدمه مناسبت دارد . یادم هست آموزگار عزیز و گران قدرم خانم رهبری ، یک روز وقتی روبرویش در آن سوی میز ایستاده بودم و مظلومانه نگاهش می کردم نگاهی به دفتر مشق شبم انداخت و پرسید : این املا رو خودت نوشتی یا مامانت بهت گفته ؟ من که بسیار بی سر و زبان بودم و انگار از همان روز ها تمام انرژی حرف زدن های شفاهیم را در ورق های کاغذ خالی می کردم کمی ترسیده بودم ، چرا که مثل تمام شب های دیگر مادرم سرگرم تر و خشک کردن خواهر و برادر شیر به شیرم بود و باز مجبور شدم خودم به خودم املا بگویم ، با کمی مِن و مِن و کلنجار با وجدانم راضی شدم راستش را بگویم ، ناگاه خانم رهبری گوشزد کرد : اگر به من دروغ بگی پیشونیت سیاه می شه و من می فهمم ، و من گفتم : خودم نوشتم خانوم ، مامانم وقت نداشت بهم املا بگه ، و بعد خانم رهبری گفت : آفرین عزیزم ، باریک الله ، چه جملات قشنگی نوشتی !
نمی دونم خانوم رهبری از کجا می دونست که دروغ گویی به پیشونی ربط داره ؟!
برای این موضوع شما خواننده گرامی رو ارجاع می دهم به مقاله آقای کحیل در اینجا : مرکز دروغ گویی در مغز انسان که در ارتباط هست با کشف ناحیه دروغ گویی در مغز توسط دانشمندان و اشاراتی در قرآن مقدس و احادیث به این بخش از مغز انسان .
اما کوتاه سخن اینکه نتیجه تحقیقات نشان می دهد که هنگام بیان یک جمله که حقیقت ندارد و در واقع "دروغ" است مرکز دروغ گویی که در بالای پیشانی قرار گرفته تحریک می شود و بدن و بویژه مغز فعالیت شدیدی می کند و این فعالیت شدید نیاز به اکسیژن و غذا دارد که از راه خون به اندام می رسد ، بنابراین توسط عکسبرداری های پیشرفته دیده شده در هنگام گفتن دروغ ، خون رسانی به مغز چندین برابر می گردد .
حالا سوال من این است : آیا جز در حالات خاص مثل فراموشی یا شبیه به این ، وقتی دروغ می گویید مغز شما نمی فهمد که جمله شما راست است یا دروغ ؟ به عبارتی شما اگر سالم باشید هرگز نمی توانید جلوی مغز خود را بگیرید و چیزی خلاف حقیقت را در او بگنجانید مگر اینکه به باور غلطی دست یافته باشید و نیازمند آگاه سازی باشید که این مورد با دروغ گویی متفاوت است ، چرا که شما از اینکه باورتان اشتباه باشد یا خیر ، بی خبرید .
اگر نخواهیم به مغزمان دروغ بگوییم پاسخ پرسش بالا این است : بله مغز ما می فهمد .
خوب ، گذشته از دروغ که هیچ کس شکی در بد بودن آن ندارد و حتی بطور علمی هم مضرات آن اثبات شده است در اینجا می خواهم به موضوع دیگری تحت عناوین : تعارف ، چاپلوسی ، زبان بازی و هم خانواده هایشان بپردازم .
در حقیقت ، وقتی شما دروغ می گویید علاوه بر صرف انرژی خیلی زیاد و خستگی فیزیکی بدن تلاش کرده اید از نظر روانی مغز خود را برای چند دقیقه یا ثانیه فریب بدهید و به او بقبولانید در این چند لحظه تصوراتت را کنار بگذار و بر خلاف اطلاعات بایگانی شده از وقایع ثبت شده در خود ، چیز دیگری را منتشر کن .
اگر بخش انتشاراتِ مغز را زبان بدانیم ، اتفاقی که هنگام دروغ گویی می افتد مثل این است که :
یک روزنامه خبری خلاف آنچه را که در جریانش هست و اتفاق افتاده و نیز مردم آن را به چشم خود دیده اند گزارش و چاپ می کند .
عاقبت این روزنامه چیست ؟
سلب اعتماد از خوانندگان ( کاهش یا اختلال در حافظه )
کاهش فروش و تیراژ ( کاهش انرژی )
بی اعتبار شدن ( بیماری های عصبی )
خوب همانطور که از نظر گذراندید پیامدهای معادل در مغز را در پرانتز ذکر کردم . اما علت چیست ؟
علت این است که مغز شما بی شعور نیست ! تمام مواد زنده و مرده (طبق تعاریف زیست شناسی) دارای درک و شعور هستند . مغز که جزئی از یک بدن کاملا زنده باشد که دیگر جای خود دارد .
اصلا چطور شما بخواهید و بتوانید مغزی را که مدیر تمام حرکات و سکنات بدن شماست فریب بدهید ؟ کاری بس ابلهانه است . وقتی شما اصرار دارید مغز کلماتی را بر زبان جاری سازد که خلاف اطلاعات گردآوری شده توسط خود اوست در حقیقت سعی می کنید تا به مغز خود و سیستم عصبی آسیب بزنید .
وقتی بار اول دروغ را تجربه می کنید مغز با فشار زیاد از تصمیم شما تبعیت می کند و با تلاش فراوان دروغ را بر زبان جاری کرده و تحویل می دهد . بار دوم کمی آسان تر است . بار سوم دیگر اضطراب و تپش قلب شما در هنگام دروغ خیلی کم شده است . چرا که مغز دارد با این عادت جدید وفق پیدا می کند . این عادت یعنی اطلاعات حقیقی را ذخیره کن ولی هنگام بازخوانی صورت مساله همان اتفاق یک داستان جدید بساز ، بعضی جاهای آن را دستکاری کن و بر زبان جاری کن ! شما این دستور را به مغز داده اید ، توسط همان بخش از مغز که ناصیه نام دارد ، "مرکز دروغ گویی"
حتما شما هم دروغ مصلحتی را شنیده اید . خداوند حکیم ، با پیش بینی اینکه شاید در مواردی خاص انسان واقعا نیاز به گفتن دروغ داشته باشد این مرکز را در مغز تعبیه کرده است .
مثلا تصور کنید شما در هنگام جنگ به عنوان بازمانده یک گروه ضد دشمن توسط دشمن به دام افتاده اید و در خصوص فعالیت ها و مکان سایر افراد استنتاخ می شوید ، اگر زیر بار شکنجه هرگز نمی توانستید دروغی تحویل بازپرس دشمن بدهید تمام گروه در عرض 1 ثانیه لو می رفت . اینجا شما مجبور به استفاده صحیح و به جا از ناصیه خود هستید و از به کار بردن آن لذت هم می برید .
اما در غیر از این حالات ، مغز شما به هم می ریزد ، آشفته می شود ، چرا که غیر نرمال کار می کند . کم کم وقتی می خواهید حقیقت را به یاد بیاورید طبق عادت غلط مغز شما که مثل برده ای ضعیف و لاغر برای شما دروغ منتشر می کرد دیگر قادر نیست از بین فایل های بایگانی حقیقت یک واقعه را برایتان پیدا کند . چرا که شیوه عملکردش را تغییر داده اید . بنابراین شما کم حافظه می شوید .
اما در خیلی از امور روزمره مدام از این بخش بدون هیچ گونه آگاهی استفاده می کنیم ، به ویژه ما ایرانی ها . مثال های عینی :
- خانوم همسایه : تورو خدا بفرمائین تو ، خواهش می کنم ، یه چایی شیرینی ... خوشحال میشم
پس از اتمام تعارفات در خانه : اصلا حوصلشو نداشتم ، وااای خوب شد نیومد تو
- مادر شوهر به عروس : به خدا تو هم مثل دخترم می مونی همون طور که اونو دوست دارم تو رو هم دوستت دارم ( توی دل مادرشوهر:هیچ هم اینطور نیست ، فدای بچم بشم )
- عروس : بله می دونم ، شما لطف دارید البته ، شمام مثل مامانم ( توی دل عروس : عمراً ، می خوام سر به تنت نباشه )
- پای تلفن و شبکه های اجتماعی : قرررربووونت ، چاااکرت ، فدااات شم و ... ( واقعیت : ما واقعا دوست نداریم فدای کسی یا قربونی بشیم )
- آقای فلانی در برابر کاندیدای ریاست هیئت مدیره شرکت : واقعا طرح جالبیه ، من از شما حمایت می کنم ، تبلیغ این طرح و جذب آراء برای شخص شما قطعاً به سود همه افراد شرکته .
- آقای بهمانی به همکارش آقای فلانی : برا چی ازش تعریف می کنی ؟ می خوای بدبختمون کنی ؟ تو که مخالفش بودی ! حالا چی شد ؟
- آقای فلانی : آره بابا بودم ، هنوزم هستم ، ولی آدم نباید رابطشو با همه به هم بزنه من اصلا به این رای نمی دم ولی می خوام اگه رای بیاره پشتش باشم و موقعیتمو از دست ندم پیشش ( نفاق ، چاپلوسی )
کمی به رفتار خودمان فکر کنیم . عدم تطابق حتی ناخودآگاه و آموخته از محیط هم برای مغز مضر است . مثل سلام و علیک های الکی ، سوالات بی جواب و پشت هم .
واقعاً آزاردهنده نیست ، وقتی خیلی دلتنگ هستید و شخصی از اقوام شما را می بیند و پشت هم و تند تند می پرسد :
سلام عزیزم ، خوبی ؟ خب چه خبر ؟ چطوری دیگه ؟ شوهرت خوبه ؟ بچه ها خوبن ؟ سلامتی ؟ خوش می گذره ؟ مامان اینا خوبن ؟ خداروشکر
یکی از آرزوهام همیشه این بوده به محض شنیدن "خوبی؟"
بلند و رسا بگم : "نــــَــــــه"
اما عجیب به نظر می رسد . چون ما طبق عادات و تعارف هایی که نمی دانم مبدعش چه کسی یا کسانی بوده اند فقط بلدیم طوطی وار تکرار کنیم و اصلا ً جواب این سوال ها اندازه یک ارزن برای ما مهم نباشد .
من که حتی وقتی حالم خوب هست با مکث درباره تک تک این سوالات فکر می کنم و جواب می دهم ، چون دوست ندارم چیزی جز واقعیت بر زبان بیاورم ، شما چطور ؟
دو تا از پستات رو خوندم که فوق العاده بود اما زمینه سیاه وبت چشمم رو خیلی خسته کرد ...
امیدوارم برای دیگران اینطور نباشه و بتونن استفاده کنن از نوشته های خوبت.